به گزارش خبرنگار مهر، رمان «زیر آسمان سرخ» نوشته مارک سولیوان بهتازگی با ترجمه نیما بیگی توسط انتشارات افق بیپایان منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی اینکتاب در سال ۲۰۱۷ چاپ شده است.
اینکتاب دربرگیرنده روایت مستند زندگی پینو للا است که زمان جنگ جهانی دوم یک نوجوان ایتالیایی بوده است. پینو علیرغم تمایلش به پیوستن به نیروهای مقاومت، بهخاطر دستور پدرومادرش، به سازمان فاشیستی کشورش میپیوندد و با اتفاقاتی که برایش پیش میآید، راننده و مترجم یک ژنرال آلمانی میشود. مارک سولیوان نویسنده 61 ساله آمریکایی، با دستمایه قرار دادن زندگی اینشخصیت، داستان فجایع، رفتاهای انسانی، مقاومت و دردهای جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است.
سولیوان درباره چگونگی شروع نگارش اینکتاب، در مقدمه اثر به زمانی اشاره کرده که در سال ۲۰۰۶ و چهلوششسالگیاش بهواسطه درگذشت برادر کوچکترش بهعنوان بهترین دوست خود، و عدم موفقیت داستان پیشیناش، اوضاع و احوال خوبی نداشته است. او از خدا التماس میکند داستانی به او الهام کند تا از این وضعیت خارج شود. در اینباره مینویسد: «باورتان بشود یا نه، همان بعدازظهر در رستوران سرراهی در بوزمن، بین این همهجا در مونتانا، خبر داستانی ناگفته در مورد جنگ جهانی دوم به گوشم رسید که یک نوجوان هفدهساله قهرمان آن بود. اولین واکنشم به این داستان زندگی پینو للا، در بیست و سه ماه آخر جنگ این بود که اینداستان غیرممکن بود. اگر اتفاق افتاده بود حتما آن را شنیده بودیم. اما پینو، بعد از سیسال زندگی در بورلیهیلز و مموف لیکز کالیفرنیا به ایتالیا بازگشته بود.»
سولیوان در نتیجه علاقهای که برای پیگیری ماجرای زندگی پینو للا برایش پیش میآید، با اینمرد در ایتالیا تماس گرفته و به دیدارش میرود. در نتیجه با او به گفتگو مینشیند و اطلاعات بیشتری از زندگی اینمرد ایتالیایی کسب میکند. او در توضیح درباره نوشتن کتاب میگوید: «در زمان نوشتن داستان، بهخاطر سوزاندهشدن اسناد، فراموشی جمعی و مرگ تعداد زیادی از شخصیتهای وقایع اتفاق افتاده، مجبور شدم در قسمتهایی از داستان، صحنهها و دیالوگها را براساس خاطرات پینو، پس از چند دهه با همین شواهد مختصر باقیمانده و تخیلات خودم بسازم.»
در قسمتی از اینرمان میخوانیم:
پینو در حالیکه تیراندازی ادامه داشت و مردان بیشتری از پا درمیآمدند در خمیدگی بازویش فریاد میکشید. جمعیت دیوانه شد، از وحشت فریاد کشیدند و از تیراندازان و مردانی که روی زمین میافتادند فاصله میگرفتند، از پانزده کشتهای که، خونی و بیشتر روی دیوار پشت سرشان پاشیده بود و بعد از تمامشدن تیراندازی خون دورشان پخش میشد.
پینو با چشمان بسته، پایین سُر خورد و روی تیرآهنهای پایینتر نشست، صدای فریادهای میدان لورتو را طوری میشنید که گویی دور و خفه بودند. سعی کرد به خودش بگوید؛ دنیا اینطور نیست. دنیا به این صورت بیمار و شیطانی نیست.
به یاد میآورد که پدر ره، او را برای هدفی والاتر احضار کرده بود و بعد دعا میخواند، دعایی برای مردهها و در حال مرگها. آخرین قسمتش را به یاد داشت و میگفت: «مریم مقدس، مادر مسیح، برای ما گناهکاران دعا کن. در اینزمان یار مشکلات و ...»
ژنرال لیرس فریاد زد: «ورابیتر! خدا لعنتت کند! صدایم را میشنوی.»
با سردرگمی، پینو به اطراف و به بالا به سمت مرد نازی نگاه کرد، روی تیرآهن ایستاده بود، صورتش سنگی و سرد بود.
ژنرال لیرس گفت: «پایین برو. از اینجا میرویم.»
اولین فکر پینو این بود که زیرپایش بزند، تا از چهارمتری با کمر روی سیمان کف جایگاه بیفتد. سپس پایین بپرد تا برای اطمینان با دست خالی او را خفه کند. لیرس اجازه داده بود این فاجعه اتفاق بیفتد. هیچکاری نکرده بود، در حالی که...
_ گفتم برو پایین.
در حالیکه حس میکرد بخشی از ذهنش سوخته است دستور را انجام داد. ژنرال لیرس پشت سر او پایین آمد و سار دایلمر شد. پینو در را پشت سر او بست و پشت فرمان دایملر نیست.
پینو با بیحسی پرسید: «کجا بروم، ژنرال؟»
اینکتاب با ۶۳۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۹ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما